جدول جو
جدول جو

معنی بزم آرا - جستجوی لغت در جدول جو

بزم آرا
کسی که مجلس عیش و عشرت و بزم را می آراید، آنکه مجلس عیش و مهمانی را زینت می دهد، بزم آراینده
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
فرهنگ فارسی عمید
بزم آرا
(مُ)
بزم آرای. آنکه آرایندۀ مجلس عیش و مهمانی است. (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آرایندۀ بزم. (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایۀ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود:
جمالش را که بزم آرای عید است
هنراصلی و زیبائی مزید است.
نظامی.
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
بزم آرا
آنکه مجلس عیش و مهمانی را آرایش میکند بزم آرا
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
فرهنگ لغت هوشیار
بزم آرا
آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
فرهنگ فارسی معین
بزم آرا
مجلس آرا، بزم افروز، محفل آرا
متضاد: رزم آرا، شورآفرین، نشاطآفرین، ساقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزم آرا
تصویر رزم آرا
کسی که در صف آرایی و کار جنگ ورزیده و ماهر باشد، رزم آراینده، دلاوری که در جنگ و نبرد هنرنمایی کند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ بَ)
نامی از نامهای کنیزکان سیاه: مثل دده بزم آرا، یکی از ائمۀ اربعۀ کتاب کلثوم ننه. از زنان صاحب رای در کتاب کلثوم ننه. یکی از مفتیه های کتاب کلثوم ننه
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مجلس عیش برپا ساختن:
صد بزم بیارائی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هر جا که تو برخیزی.
خاقانی.
اسباب طرب جمع کن و بزم بیارای
اطباق سموات چه گسترده و چه طی.
نزاری (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
مقابل نثرآرا. شاعر. (یادداشت مؤلف). سخنور. سخن آرا. رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ شُ)
رزم آرا. پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). هنرمند در نبرد و جنگ. که در رزم ماهر باشد. رزم آزموده. آرایش دهنده جنگ:
به مجلس ملک جنگجوی رزم آرای
به مجلس ملک شیرگیر شهرستان.
فرخی.
که ای فرزانه شاهان و دلیران
جهان آرای و رزم آرای شیران.
نظامی.
و رجوع به رزم آرا و رزم آزما شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
دهی جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان. سکنۀ آن 180 تن. آب آن از چشمه سار و رود خانه محلی و محصول آن غلات، بنشن و انگور است. شغل اهالی زراعت، قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ دَ / دِ)
بزم ساز. مجلس دار. مجلس آرا:
از آن بزم داران که من داشتم
وزیشان سر خود برافراشتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بزماورد. زماورد. نواله. میسر. (یادداشت بخط دهخدا). سنبوسک. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به بزماورد شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. جلگه، معتدل. سکنۀآن 308 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور وچغندر است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حاجیعلی. از صاحب منصبان مطلع و فعال ایران. وی به درجۀ سپهبدی رسید و مدتی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را داشت و از تیر 1329 هجری شمسی تا اسفند همان سال نخست وزیر ایران بود و در تاریخ اخیر بضرب گلوله مقتول شد. (از فرهنگ فارسی معین ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دی دَ / دِ)
مخفف رزم آراینده. بهادری که در نبرد کردن باهنر باشد. (ناظم الاطباء). پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود، فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مجلس آرایی. حاصل عمل آنکه بزم را آرایش کند. و رجوع به بزم آرا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ دَ /دِ)
کنایه از صاحب مجلس. (آنندراج). آرایندۀ بزم. بزم آرا. مجلس آرا:
قصه چون گفت ماه بزم آرای
شه در آغوش خویش کردش جای.
نظامی.
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزم آرا
تصویر رزم آرا
دلاوری که در جنگ و نبرد هنر نمایی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم آرایی
تصویر بزم آرایی
عمل بزم آرای آرایش دادن مجلس انس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم آرای
تصویر بزم آرای
آراینده بزم، مجلس آرا
فرهنگ لغت هوشیار
جنگاور، جنگجو، حربی، صف آرا، فرمانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بام بر
فرهنگ گویش مازندرانی